نمیدانم پس ازمرگم چه خواهم شد نمیدانم کوزه گرازخاک اندامم 
چه خواهدساخت ولی بسیارمشتاقم که ازخاک گلویم سوتکی
سازدواورادردست کودکی مشتاق بازی گوش بسپارد واویک روزپی
دزپی دم گرم خودش رادرگلویم سخت بفشارد درانگاه
بشکنددرمن
سکوت مرگبارم را 
زندگی شهدگل است زنبورزمان میخوردش انچه میماندعسل خاطره هاست