قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
2تا صدا هست که خیلی دوستشون دارم
1.صدای تو وقتی که هستی
2.صدای اس ام اس تو وقتی که نیستی
نه پای رفتنم اکنون ، نه بال پرواز است
از این چه سود که بر من ، در قفس باز است . . .
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن / با مردم بی درد ندانی که چه درد است . . .
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . . .
بی تو هر شب عاشقی بارانی ام / لاله پژمرده و زندانی ام
بی تو در کنج همه دلواپسی / بی تو من آغاز یک ویرانی ام . . .
زبانم را نگاه خسته ات بست / زمستان با زمستان ها بپیوست
نگاهت لرزشی انداخت در دشت / دلم چون متن یک آیینه بشکست . . .